دلسا دلسا ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

دلبندمان

ماما بابا

سلام جوجه كوچولوي من عيدت مبارك دختر نازنينم. خيلي وقته ميخوام بيام بگم چقدر بلا شدي وشيطون نفسم اما مگه ميذاري.اول از همه بگم كه 15 اسفند براي اولين بار گفتي بابا و با فاصله چند دقيقه تو بغل بابا گفتي ماما. من وبابا كه واست ضعف كرديم به هر كي گفتيم گفتن نه ما اشتباه ميكنيم اخه بچه 5 ماه ونيمه كه حرف نميزنه. اما ما درست ميگفتيم الان ديگه به همه ثابت شده داري ما رو صدا ميزني بوسي مادر. راه نميري چهار دست وپام نميكني اما مثل رادار رو زمين ميچرخي و همه جارو سرچ ميكني.عاشق قوطي اب معدني هستي وتوي روروئك بدو بدو ميكني البته از چهار ماهگي تو روروئك ميدوييدي اين ور اون ور. خلاصه كه بدجوري برات ميميرم مادر.غذا سوپ ميخوري بافرني. بابايي هم ...
5 فروردين 1393

دندووووووووووووون

جوجه کوچولوی من چند روزه که بد جوری دندونات اذیتت میکنن.جون من کلی درد کشیدی و میکشیدی فدات بشم که درد میکشی اینقد ناراحتم برات که نمیدونی. اشکال نداره جوجه باهوش من.خوب میشی بزرگ میشی یادت میره.بوسسسسسسسسسسسسسس
10 اسفند 1392

عشق شیرین من

سلام جوجه من وایییییییی خدا وقتی که خوابی جونم واست در میاد دلم واست تنگ میشه. دخمل قشنگم اومدم بگم که یه یکماهی هست که واسه مامانی غلت میزنی و وقتی صدات میکنن برمیگردی نگاه میکنی و میخندی.وقتی بابایی از سر کار میاد یه جوری براش با اون دهن خوشگلت میخندی که به نظر ما هیچی بهتر از اون لحظه تو دنیا وجود نداره. مامانی چند روزی هست یه کم بیقرااری فکر کنم واسه دندونات باشه.داری کم کم بزرگ میشی من و بابایی هم از روز قبل بیشتر عاشقت میشیم. تو رورویک یه دو ماهی هست که میپلکی دور خونه تازگی هم میدویی نمیدونی چه صحنه ایی میشه خیلی دوست دارم جوجه کوچولو
6 اسفند 1392

دردسر های مامانی

سلام جوجه کوچولو میخواستم خیلی وقت پیش بیام که نشد یک بارداری وهزار بلا من بعد از سر گذروندن درد های متعدد بعد از زایمان که شامل شقاق سینه ومقعد میشد گل دخترم معده درد های شدیدی داشتم که پس از معاینات فهمیدم سنگ صفرا دارم و در یک شب وحشتناک بعد از وصیت به مامان وباباییم شما رو به خدا و مامان کبری سپردم ورفتم بیمارستان و در سن ٢٧ سالگی مامان شما صفرا رو در اورد و انداخت بیرون. خیلییییییییییییییییییییییییییییییییی درد کشیدم دخترم خیلی زیاد اونقدر که فکر نمیکردم زنده بمونم. شما دقیقا ١٠٢ روزه بودی که مامان جدا شدی وشب تنها موندی.البته خاله هانیه و خاله زهره و الهه جون همهگی پیشت بودن اما تو خیلی اذیت شدی نازم.خاله الهه طفلی از ظهر ...
25 دی 1392

زیباترین دخمل دنیا

سلامممممممممممممممم گل نازم امروز شما 92 روزه شدين نميدوني كه چقدر ماهي فرشته جونم الان ديگه با خنده هايي كه ميدونم با دليله منو بابايي رو به هلاكت ميرسوني. اولين بار 45 روزه كه بودي گفتي آقوووو و من وبابا ت غش  كرديم. چند وقتي هست گرفتار خودمم ماماني جون  بعد اون همه مسايل بارداري و شير دهي و زايمان بماند كه بازخم اثني عشر و سنگ كيسه صفرا موندم چه كنم.بگذريم روز به روز زيباتر و خانم تر ميشي جوجه كوچولوي من و من هر روز از روز قبل عاشق تر ميشم. دوستت دارم قد تمام دنيااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
2 دی 1392

عشق من

سلام گل من شما پاهای خوشگلتونو گذاشتین تو زندگی مامان گل نازم شما بدون هماهنگی قبلی ٢٩ شهریور ١٣٩٢ ساعت ١١.٤٥ به دنیا اومدی. بیمارستان سینا و دکتر ارندی عشق من نمیدونی چقدر من وبابایی و همه نزدیکات عاشقتن. الان که دارم اینا رو مینویسم شما ٣٣ روزه هستی و الان در خواب ناز به سر میبرب و من از فرصت استفاده کردم. نازدار من مامان خیلی عذاب و زجر کشید تا الان کنارش باشی.اون از حاملگی با استراحت مطلق وبعد هم یه دوران نقاهت زایمان خیلی سخت تر.اما میخوام اینو بگم نازی جونم که با یه خنده تو تمام دنیا واسه من زیر و رو میشه. اسمتو گذاشتم سوسیل مامان .نمیدونم اما از این اسمای من دراوردی خودمه که روی تو بابا جون نازی میذارم. نمیدونی چقدر می...
30 مهر 1392

روزای آخر

نفس مادر سلام این شاید آخرین پست هایی باشه که وقتی تو دلمی برات دارم میذارم. قراره شنبه با باباجون نازی بریم بیمارستان سینا و خانوم خونمونو بیاریم پیشمون. نمیدونی دل تو دلم نیست که ببینمت مادر توی دلم دارن رخت و لباس میشورن از اینجا تا کجای دنیا بهت بگم که استرس دارم.استرس اینکه جلوی شما نتونم اونطوری که باید وشاید مهمون داری کنم.البته سما که مهمون نیستی اما تازه واردی دیگه.بگذریم همه کارامو انجام دادم شکر خدا برات یه پتو بافتم مامانی که از اول استراحت مطلقم یعنی ٢٩ فروردین شروع شده و همین الان اطوش زدم که بندازم روی خانوم گلم که سرما نخوره .واست خاله جون زهره یه سارافون خیلی ناز بافته که من پاینشو با دستورات ایشون قلاب باف...
27 شهريور 1392

عشق مادر

اين فرشته ساده است و خط خطي ست  سر به زير و يك كمي خجالتي ست بوي سيب مي دهد ‏‏، لباس او  دامنش حرير سبز و صورتي ست  گوشواره هايش از ستاره است  تاجش از شهاب سنگ قيمتي ست سرمه هاي نقطه چين چشم هاش  ريزه هايي از طلاست‏، زينتي ست  تكه اي بهشت توي دستش است خنده هاي كوچكش قيامتي ست دشمني هميشه در كمين اوست دشمنش، بد و حسود و لعنتي ست  هاج و واج مانده روي اين زمين  او فرشته اي غريب و پاپتي ست * اين فرشته راستش خود تويي  قصه فرشته ات حكايتي ست  "  عرفان نظر آهاری " ...
27 شهريور 1392

ناز نازي دخمل

خوشگل مامان دیگه روزای آخره که تو دل من نشستی  قراره تا ٢ هفته دیگه انشالله بیای بغلم جوجه جون. نمیدونی من وبابایی چقدر منتظرتیم مامانی. گرچند که این روزای آخری خیلی خیلی بهم سخت میگذره و داره تموم میشه اما همش فکر میکنم دلم واسه این روزایی که تو تو دلمی خیلی تنگ بشه. وقتی به دنیا بیای هرگز تا این اندازه به قلب من نزدیک نخواهی بود و برای بقا به من اینطوری وابسته نیستی. آه شیرین من دختر من نازنین من امیدوارم در آینده و سال های دیگه هم به اندازه الان بدونی چقدر عاشقتم و حتی یک لحظه به عشق من نسبت به خودت شک نکنی. من الان میفهمم که مامانم چقدر منو دوست داشته و داره. برام سواله که چه دل بزرگی داره مامانم که تونسته ع...
17 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دلبندمان می باشد