چهار دست وپاااااااااااا
سلام عسسسلم
عشقم اينقد شيطون شدي كه امون نميدي يه روز بيام وبلاگتو اپ كنم.
دقيقاااااا 6 ماهه كه شدي رو زمين نشستي نفس و بلافاصله مثل خزنده ها شروع كردي به خزيدن.
20 ارديبهشت سال 93 من وتو بابايي رفتيم مسافرت جيگرم تا ماسوله رفتيم اينقدر دخمل خوبي بودي كه هيچ كس باورش نميشد خيليييييييييي به سه تاييمون خوش گذشت عزيزم.
اولين بار توي رامسر تو رستوران خلج شروع كردي به چهار دست وپا كردن روي ميز من و باباييي عاششششششششششقت شديم
تقريبا جايي از دستت سلم نيس به همه جا سرك ميكشي و اگه بتوني ييك ليسي هم ميزني فداي تو بشه مادر بد جوري دوستت دارم وهمه برات مميرن عشقم
چيزي به يكسالگيت نمونده واي باورم نميششه
همه چيز ميخوري به خوراكي ها ميگي اااممماما وقتي چشمت به غذا ميفته پشت سر هم با غيظ ميگي آمماما همه دل ضعفه ميگيرن.دوسست دارم يه سوپ مخصوص واست درست ميكنم البته چيزاي ديگه هم ميخوري به جز ممنوع جات عاشق هندونه ايي و البته طالبي.بوست دارم جوجه