آش دندونی
سلام نفس مادر
امروز 23 خرداد 93 فردا تولد بابا جونه شمام تازه الان خوابيدي منم اومدم كه اخبار رو برسونم.
پريروز يا به عبارتي روز 4 شنبه براي شما خانوم گل آش دندون درست كردم.البته خونه مامان جون كبري اما همشو خودم درستيدم البته خاله عليه هم خيلي كمك كرد وخاله زهره هم شما رو نگه ميداشت.آخه خيلي شيطون شدي ماشالله
جهار دست و پا پر گاز ميري و از لبه ها ميگيري بلند ميشي حسابي خطر ناك شدي جونم .عاشق حموم هم هستي هر روز در ميون با هم ميريم حموم خيلي خوش ميگذره تو حموم بهت منم مثل خودت عاشق حمومم ماماني.
آش ها رو داديم به در و همسايه و عصر مامان جون ظريف و عمه آيدا اومدن اينجا و آش خوردن واسه بابا علي هم فرستاديم.
راستي مليحه جون با مهديار هم اومدن اينجا .نميدوني چه بامزه دنبال مهديار ميكني بچه اونم ازت فرار ميكنه .زياد همو ميبينين
آخه تو با مهديار فقط يك هفته تفاوت سني دارين .
قرار بود مهديار با تو دنيا بياد ولي شيطون بود 22 شهريور كيسه اب مامانيشو پاره كرد و روز جمعه به دنيا اومد شمام جمعه بعديش دنيا اومدي مادر.
ميخوام بگم كه بعدا كه اينا رو ميخوني بدوني چقدر دوووست داريم.هم من و بابا جونت واقعا عاشقتيم ماماني.