دلسا دلسا ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

دلبندمان

روزای آخر

1392/6/27 20:18
258 بازدید
اشتراک گذاری

نفس مادر سلام

این شاید آخرین پست هایی باشه که وقتی تو دلمی برات دارم میذارم.

قراره شنبه با باباجون نازی بریم بیمارستان سینا و خانوم خونمونو بیاریم پیشمون.

نمیدونی دل تو دلم نیست که ببینمت مادر توی دلم دارن رخت و لباس میشورن از اینجا تا کجای دنیا بهت بگم که استرس دارم.استرس اینکه جلوی شما نتونم اونطوری که باید وشاید مهمون داری کنم.البته سما که مهمون نیستی اما تازه واردی دیگه.بگذریم

همه کارامو انجام دادم شکر خدا برات یه پتو بافتم مامانی که از اول استراحت مطلقم یعنی ٢٩ فروردین شروع شده و همین الان اطوش زدم که بندازم روی خانوم گلم که سرما نخوره .واست خاله جون زهره یه سارافون خیلی ناز بافته که من پاینشو با دستورات ایشون قلاب بافی کردم ست همون برات تل مو و دمپایی هم بافتم.دیگه جونم برات بگه مامان جون ظریفت یعنی مامان بابایی واست یه سرهمی با کلاه وپاپوش واست بافته که اونم خیلی ملوسه وبا سلیقه.

دیگه یه سری کارا داشتم که باید قبل دنیا اومدنت انجام میدادم اینکه قرانی رو که میخوندم ٢ دور کامل خوندم که این روزا آخراش بود میترسیدم یهو دنیا بیای بمونه شکر خدا اونم تموم شد.کل کارای خونه و فریزر رو هم انجام دادم فقط چشم براه شمام طلا خانم.

اما هنوز با آقای پدر یه اسم اعلا برات انتخاب نکردیم که بهت بگم .اما قول میدم امشب اونم حل بشه.

دیگه جون جونی من فقط منتظرتم بیای بغلم ببوسمت و تو آغوشم فشارت بدم.

خییییییییییییییییییییییییییللللللللللللللللللللییییییی دوست دارم ستاره آسمونم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دلبندمان می باشد