دردسر های مامانی
سلام جوجه کوچولو
میخواستم خیلی وقت پیش بیام که نشد یک بارداری وهزار بلا
من بعد از سر گذروندن درد های متعدد بعد از زایمان که شامل شقاق سینه ومقعد میشد گل دخترم معده درد های شدیدی داشتم که پس از معاینات فهمیدم سنگ صفرا دارم و در یک شب وحشتناک بعد از وصیت به مامان وباباییم شما رو به خدا و مامان کبری سپردم ورفتم بیمارستان و در سن ٢٧ سالگی مامان شما صفرا رو در اورد و انداخت بیرون.
خیلییییییییییییییییییییییییییییییییی درد کشیدم دخترم خیلی زیاد اونقدر که فکر نمیکردم زنده بمونم.
شما دقیقا ١٠٢ روزه بودی که مامان جدا شدی وشب تنها موندی.البته خاله هانیه و خاله زهره و الهه جون همهگی پیشت بودن اما تو خیلی اذیت شدی نازم.خاله الهه طفلی از ظهر اومد موند پیشت و با النا کوچولو از تو مراقبت کرد و شیرت داد.الان تو و النا با هم خواهر شرعی هستین جوجه خانم.
خلاصه که گفتم اینا رو بدونی که مامان خیلی برای داشتن تو رنج کشیده انشالله که عاقبت بخیر باشیم مادر جون.
از اینا که بگذریم الان فقط یه تیکه ماه شدی به همه میخندی تف تف میکنی.یه بارم واسه من و بابا همچین میخندیدی که ریسه میرفتی.از همه کارات فیلم میگیرم جوجه جون و برات تو سیستم نگه میدارم.
میبوسمت